بزنيد از خانه بيرون (تهرانیها) و تصاوير خيابانهای شهر را با دقت به ذهن بسپاريد. تهران يک شهر قابل تحمل شده (فقط قابل تحمل، نه خوب يا متوسط، آن هم به خاطر طرح زوج و فرد و باران پريروز) و میشود تويش زندگی کرد. اعصاب رانندهها، مسافرها و پيادهها خرد و خاکشير نيست و آدمهای ترافيکزده مثل سگ به هم نمیپرند. چند روزی است که بدون دلبههمخوردگی میتوانيم توی شهرمان (اصلا شهر«مان») زندگی کنيم.
اما همه اينها موقتی است. خدا میداند و من و شما میدانيم که هيچ مسوولی جنمش را ندارد اين محدوديت را ادامه دهد و تثبيت کند (و بلکه گستردهترش کند). حداقل دليل اين ادعای نااميدانه هم در چندکيلومتری تهران قرار دارد: کارخانه ايران خودرو، و آن طرفتر سایپا. و خودروسازی ملی که نه فقط سود، که خيلی چيزهای سرشاری برای خيلیها دارد.
برويد بيرون و تهران را ببينيد. شهر خيلی خوشقلبمان دوست دارد قبل از مرگش ما را خوشحال کند و خاطرهای خوش برايمان به جا بگذارد. اين آخرين فرصتی است که میشود اين شهر را دوست داشت.
من که زادهی شهر دودم و بزرگشدهی قلب آلودهاش و هميشه پردههای خانهام از غبارش پوسيده بوده، مدتی ست فرار کرده ام از آن؛ شما را نمی دانم!
بیرون؟بیرون داریم مگه؟!
عادت کرده ايم...نه؟
؟؟؟
تهران خوبم دارد بالا می آورد. با دردهايش درد می کشم. همه اش را دوست دارم. خودش . مردمانش. شلوغيش. همه اش را.
خوشحالم که از نوشته های وبلاگم خوشتون اومده...از نوشته های وبلاگ شما هم من میتونم از حال و روز شهر محبوبم با خبر بشم...بازهم ممنون
... اين سيمآخر را من ميخوانم. اين سيمآخر مرا گرفت. اين سيمآخر خوب چيزي است...
چرا نمينويسی حسين؟
مرسی از اينکه به وبلاگ من سر زدين.
هوای تهران سرده... خيلی سرده. می دونی، زمستونه!